بيمارستان_ روز_ داخلي
نوزادي در قنداق در حال گريه کردن است.
پرستارش رو به دکتر ميگويد: همه چيز رو چک کردم، نميدونم چرا ساکت نميشه.
مادر و پدر نگران به دکتر نگاه ميکنند. دکتر دسته کليدش را از جيبش در ميآورد تا خرس بنفشي که به آن وصل است را به نوزاد نشان دهد. در کمال تعجب گريهي نوزاد قطع ميشود. نوزاد محو کليدهاي دسته کليد شده و ميخندد.
دوربين روي خندههاي نوزاد قطع ميشود.
حياط مدرسه_ روز_ خارجي
نوزاد که حالا به اندازهي برنج محسن قد کشيده، با لباس طوسي وسط حيات ايستاده و آدامس ميجود. دستهکليدي را در دستش چرخانده و همزمان به انتخاب بچههايي که روبرويش ايستادهاند ميپردازد.
-تو…تو….تو…
يکي از بچهها: عه، حسن، پس من چي؟
حسن: تو ديروز به من موز ندادي.
-تو….تو…تو…
يکي ديگر از بچهها: منو نگفتي؟
حسن: خوب کردم، چرا ديروز که داشتم انشا ميخوندم گفتي آقا اينا رو از رو من نوشته. هان.
اونايي که انتخاب کردم با من بيان تو. بقيه هم تا ازم عذرخواهي نکنن حق ندارن تو کلاساي امروز شرکت کنن.
دانشگاه_ روز_ خارجي و داخلي
دوربين حسن را نشان ميدهد که يک پايش در ايران و يک پايش در دانشگاه خارج است. دوربين را روي دور تند گذاشته و از اين دوران ميگذريم. به هرحال کسي که در مدرسه انشا کپي کرده در دانشگاه هم رسالهي دکترايش را کپي ميکند. طبيعي است.
قبل از انتخابات_ روز_ داخلي
حسن در سالن بر بالاي سکويي ايستاده است و عدهاي با آهنگ «اينجا گودباي پارتي جعفره» در کمي آنطرفتر مشغول پايکوبي موزون هستند.
دسته کليدش را بالا آورده و در ميکروفون ميگويد: کليد همهي مشکلات دست من است.
جمعيت دست و جيغ و هورا ميکشند و ميگويند يـــــه بـرنامـه ببينيم، يـــــه بـرنامـه ببينيم.
حسن دسته کليد را درون جيبش گذاشته از سوراخ جيبش رد شده و روي زمين ميافتد اما به دليل سر و صدا متوجه نميشود. حسن ميرود و دوربين روي دسته کليد جا ميماند.
اتاق_ نيمه شب_ داخلي و خارجي
سالها از انتخابات ميگذرد و حسن هر شب يک گرمنوشِ گلگاوزبانِ آنادانا ميخورد و راحت ميخوابد.
يک شب باراني به دليل تشنگي زياد از خواب ميپرد و مضطرب به اين فکر ميکند که نکند گرمنوشِ گلگاوزبانِ آناداناي امشبش را نخورده است. اما با يادآوري کلهپاچهاي که بر بدن زده است، آرام شده و بعد از خوردن ليوان آبِ بغل تختش دوباره ميخوابد.
بارندگي شديد شده و سيل کل کشور را ميکَند و با خود ميبرد. دوربين حسن را نشان ميدهد که با لباس ورزشي مارکدارش! روي قلهي دماوند ايستاده و با خود نُچ نُچ ميکند و با دست پشت دست ديگرش ميزند. همانجا مينشيند به نقطهاي از آبهاي روان خيره ميشود و ميگويد: اي واي آب بردش.
دوربين به روي نقطهاي که او خيره شد زوم ميکند و تصوير يک کليد شناور بر روي آب نمايان ميشود.
در پي استعفاي ظريف و مخالفت روحاني با آن سيل پيامها از اقصي نقاط کشور و جهان روانه توييتر شد که تنها به مشتي از خروارها اشاره ميکنيم.
موگريني
وقتي تو اومدي نفهميدم کي اومد، وقتي رفتي تازه فهميدم کي اومده بود. حالا که برگشتي خيلي توفير داري. محمد جواد هيچ ديکشنري مثل تو زبانم را ترجمه نکرد. پس به زبان برجامي که براي هم ساختيم بهت ميگوييم آي لاو يوو محمدجواد اند تو بمان اي آنکه چون تو وزير نيست.
قشر آسيب پذير
آقاي ظريف بي مرغ و ماهي ميشود تحمل کرد ولي بي تو هرگز نميشود. اين سر بي صاحب بي شام بر بالشت ميخوابد ولي بي وزير امور خارجه نه. حالا که برگشتي با همه نداشته هايم اما دوباره يک دل سير لبخند ديپلماتيکت را به تماشا مينشينم. ظريف جان
بي خودروي حلبي به سر شود، بي تو به سر نمي شود. قوت ندارد اين شکم بي تو به سر نمي شود.
ابتکار
رفيق نرو. اگه بري نميگن در اوج رفت، ميگن ظريف رفت و برجام رو بي پدر کرد. تو بايد بخاطر اين نوزاد هم شده بموني رفيق. بعد تو سرنوشت برجام عزيز بازيچه دست ناپدري خواهد شد. تويي که يخ حوض کاخ سفيد را ميشکستي و در آن سرما به دنبال تضمين بودي، اينقدر ظريف نبودي که با يک ناهماهنگي شکسته بشوي. رفيق ظريف ممنون که ماندي.
جان کري
ظريف آه اي ظريف، ظريف جان، جان ظريف، ظريف مگه کري؟ حسادت گلويم را مي فشارد که تو اينگونه بروي و من آنگونه ولي قرارمون يادت نره، قول دادي بماني تا بعد ترامپ صبر کني و من بيايم و دوباره با هم قدم بزنيم. ظريف جان بخاطر اينکه منو با عراقچي خودکارگير تنها نميگذاري يه بستني سنتي مهمان تو. به روحاني هم نگو کجا ميرويم.
حسام آشنا
گرچه ما در دور باطل استعفا افتاده ايم ولي مسئوليت استعفاي ظريفانه ي ظريف بر عهده قوه عاقله ي نداشته ي دفتر هماهنگي بين رئيس جمهور در کاخ رياست جمهوري و وزير در ساختمان وزارت خارجه مي باشد.
زمان را قدر بنهيم که 5دقيقه فاصلهاي است ميان برند بودن و به در شدن ولي با برگشتن وزير همين 5دقيقه را هم با توييت برميداريم تا برند را نبرند.
رئيس روحاني
آقاي ظريف بنده خودم هم از آمدن بشار اسد بي اطلاع بودم. صبح رفتم به مدير برنامه گفتم امروز مهمان داريم يا نداريم گفت: «زنو ناوين». خيخيخيخ. گفتم: اگر داريم گوشت به اندازه هست تا ظريف رو هم بگيم بياد يا نه؟ گفت: «زنو ناوين». خيخيخيخيخ. گفتم: اگر گوشت هست، آبگوشت که بلدي؟ ميدوني خاصيت آبگوشت اينه که هرچه مهمان بيشتر باشه آب ر بيشتر ميبندي؟ گفت: «زنو ناوين». خيخيخيخيخيخ. حالا منم به تو ميگم: استعفات رو «زنو ناوين». خيخيخيخيخ خخخخخخ هه هه هه هه.
وليد معلم وزير خارجه سوريه
کي بوده ظريف منو اذيت کرده؟ مگر نمي دانيد هيچگاه نبايد به يک وزير خارجه برند بي اعتنايي کردد. شوخي شوخي با وزير خارجه هم شوخي؟ بنده از همين تريبون با افتخار از جناب آقاي ظريف دعوت ميکنم تا بازهم به سوريه تشريف بياورد و قول ميدهم ريز برنامه هاي دفتر بشار اسد را در اختيارشان قرار دهم. يک خاطره هم بگويم که يه وقت رفتم ملاقات پوتين ايشان همان اول گفتند: اگر ظريف در جريان نيست برگرد. ان شاالله سايه آقاي ظريف بر سر منطقه مستدام بماند.
130 نماينده مجلس
توافق کرديم در شب برگشتن ظريف کليه ي حقوق معوقه و پاداش هاي وزارت خارجه و ساير ارگانهاي دولتي، اعم از پاداش هاي پولي و غير آن، بصورت يکجا و بالمره پرداخت شود و عيدي وزارت خارجه زودتر از همه دستگاههاي ديگر پرداخت مي شود.
در مرحله ي اول مثل صدا و سيما که دم انتخابات براي جذب بيشتر مخاطب، دوتا خانم بدحجاب هم نشان ميدهد، کمي از مهرباني خدا بگوييد و بگوييد خدا کسي را به خاطر دو نخ مو عذاب نميکند.
البته در اين لحظه به پسرهايي که مثل اروپايي ها چشم و دلشان سير نيست که به خانمي در کما چشم داشته باشند و با همان موها به گناه ميافتند، فکر نکنيد. چون ممکن است عذاب وجدان بگيريد. البته بهتر است کلا فکر نکنيد. روشنفکري، فکر لازم ندارد. ميتوانيد براي محکمکاري هم با يکي از معروفهايشان عکس بگيريد که خيلي در چهرهسازي تاثير دارد.
در مرحله ي دوم به بهانهي کم کاري افراد و ادارات و ارگان ها، از حکومت انتقاد کنيد که انصافا نان در همين کار است؛ چون اگر حکومت در کار ايشان دخالت کند ميتوانيد به آن بگوييد ديکتاتوري و اگر نکند ميگوييد مملکت صاحاب ندارد. حواستان باشد يک وقت اين روش را در ممالک خارجه انجام ندهيد، که چون آن جا آزادي بيانشان را صادر کرده اند، چيزي برايشان نمانده و احتمالا بعد از اين کار، وقتي عرب ني انداخت، نياش به خاکستر شما که در آنجا ريخته خواهد خورد.
در مرحله ي سوم متوجه خواهيد شد که فالوئر بيشتر در گرو ايناست که به ملت بگوييد برو هر کاري خواستي انجام بده ايشالا خدا ميبخشه. نام اين کار را هم بگذاريد اسلامِ رحماني و مخالفينش را متحجر و وحشي بناميد و همان طور که گفتم اصلا به اين فکر نکيد که اين ديگر اصلا اسلام نيست و شده همان بهائيت يا مسيحيت کنوني!(فوت کوزه گري اش همان کلا فکر نکردن است.)
در مرحله ي بعد(اگر نيستيد در همان مرحله قبل روشن فکر شده ايد، نيازي نيست با اين حرف ها مجبور به تست الکل و سطح هوشياري شويد) گامي فراتر بگذاريد و از آدمهاي خز داعشطور تعريف کنيد و سر مخالفانشان داد بکشيد. مثلا بگوييد مدافعان حرم وحشي هستند و داعشي ها که گناهي نکرده اند، فقط گول خورده اند و بگوييد اگر آنجا بوديد بر جنازه ي آن ها هم نماز ميخوانديد. بگوييد، نترسيد. در اينگونه مواقع، معمولا در پاي سخنراني شما به ذهن کسي نميرسد که بپرسد: «خب عمو! اين چه وضع اسلام رحمانيه که داريد؟! چطور با داعش اونطور، با غيرداعش اينطور؟!»
بعد از اتمام اين مراحل شما احتمالا در جامعه مومنين به عنوان يک تفکر ناجور معروف ميشويد، اما مهم نيست. چون مشهور شده ايد! برادر حاتم طايي هم وقتي ديد نميتواند مثل برادرش با کَرَم مشهور شود، در چاه زم رم ادرار کرد و بطور موفقيتآميزي مشهور شد. اصل شهرت مهم است، بقيهاش حواشي است.
از ديرباز ساخت برنامههاي پر محتوا يکي از دغدغههاي فراموش شده صدا و سيما بوده و پيوسته اين رسانه ملي از نداشتن برنامه خوب رنج ميبرده و عرق سرد ميريخته، ما که نميتوانستيم اين رنج کشيدن را ببينيم تصميم گرفتيم راهکارهايي را براي ساخت يک برنامه خوب ارائه دهيم:
براي يک برنامه خوب، مجري حرف اول، آخر و حتي وسط را ميزند، بنابراين در انتخاب مجري به مواردي که در اينجا اشاره ميکنيم دقت کنيد:
1- سعي کنيد استعدادهاي جديد را در اين حوزه کشف کنيد، جلف بودن، يکي از مهمترين خصوصيات يک مجري موفق است. اينها را در عروسيها(بعد از ساعت يازه شب)، مهمانيها(موقع خداحافظي) و حتي مسافرتها به راحتي ميتوانيد پيدا کنيد.
2- از جواناني استفاده کنيد که نسبت به فنون جدل مسلط هستند و کمِ کم روزي چند مرتبه با مادر، پدر، برادر، خواهر، همسر، فرزند، فاميل نزديک، فاميل دور، جيگر، ببعي، گاوي و… درگيريهاي لفظي داشته و بر آن فائق آمدهاند.
3- در جمعهاي خانوادگي، نيمه خانوادگي و غيرخانوادگي شرکت کنيد و آنهايي را که در کلکلهاي جمعي کم نميآورند، شکار کنيد(منظورمان از شکار، زندهگيري است البته). آنهايي که ايرادهاي بنياسرائيلي به غذا ميگيرند و آخر سر هم بيشتر از بقيه ميخورند در اولويت هستند.
4- در ميادين شهري بخصوص جنوب شهر کمين کنيد و لاتترين آنها را شناسايي و به عنوان مجري به برنامه ببريد. نگران ظاهر و تيپ آنها نباشيد با يک دست کت و شلوار و يک دور آرايشگاه به اصل خود بازميگردند.
5- حتما از مجريهايي استفاده کنيد که کودکيِ متفاوتي داشتهاند، از همان دماغ آويزانها و بچه تخسهايي که هيچ کس حريفشان نبود و هر چقدر کتک ميخوردند، ميگفتند دردمان نيامد. اينها مجريهاي موفقي خواهند بود و در تخريب فرد مقابل آنچنان عمل ميکنند که بيل مکانيکي با معدن سنگ نميکند.
6- آخرين خصوصيت يک مجري خوب، شرکت در رويدادهاي سياسي و موضعگيريهاي سياسي است، البته از نوع روشنفکري، هر چقدر مجري معترضتر باشد، کلاس کار برنامه شما بالا ميرود.
خانم سرنوشتساز گردنبند طبي دور گردنش را محکم ميکند و با کمک واکر از جا بلند ميشود.
همسر: باور کن خود مردم هم راضي نيستن که تو با اين وضع پاشي بري!
خانم سرنوشتساز: من که چيزيم نيست! فقط مهره شيشمم رفته با مهره سيزدهمم جابجاشده که با چهارتا حرکت کششي و هوازي برميگرده سر جاش.
همسر: چشمت چي که شرق و غربش قاطي شده؟ همين پريشب نبود به جاي پارکينگ، با ماشين رفتي تو نشيمن همسايه؟ بدبخت هنوز گلگير سمت چپش تو بصلالنخاعش گيره! اونوقت تو با اين چشمت ميخواي بري چيو بخوني و امضا کني؟
خانم سرنوشتساز: لازم نيست چيزي بخونم. يکي اون بالا ميخونه همه ميشنويم و رأي ميديم.
همسر: ميشنوي؟! تو که ورودي يه گوشت تو تصادف کور شد و اون يکي رو هم که چهار تا حوني بهش کوک زدن، بازم بدون سمعک نميشنوه!
خانم سرنوشتساز: نگران نباش! گفتم اون نماينده زنه به جام گوش کنه و بگه کدومو فشار بدم. هنوز سر اون دستور معرکهاي که براي تقويت مو بهش دادم بهم مديونه!
همسر: همون که ميگفتي تازه داشتي دستور رو براش مينوشتي يهو رئيس مجلس گفت برجام تصويب شد؟
خانم سرنوشتساز: آره همون. حالا برو کنار ديرم شد. سرنوشت يه ملت دست منه امروز!
همسر: اون ستونِ وسط هالِ بابا! من پشت سرتم. بگير اونور ردي.
روز_صحن علني مَيلس_چند ساعت بعد
رئيس (با صداي بلند، در حاليکه چوب نبات را داخل چايياش ميچرخاند): تصويب شد! (طفلکي ذوق دارد که روزي چندبار، بيست دقيقه به بيست دقيقه اين را تَکرار کند.)
صداي اعتراض نيمي از نمايندگان به خاطر اينکه چرت نيمروزشان با داد رئيس از هم گسسته شده صحن را پر ميکند.
يکي از نمايندگان (رو به رئيس): باز خُنَک بازيات شروع شد؟! حواسمو پرت کردي اين دستو باختم!
روز_گوشه صحن علني مَيلس_يه کم بعد
خبرنگار: خانم سرنوشتساز واقعاً حضور شما اون هم با اين شرايط جسمي تحسينبرانگيزه!
خانم سرنوشتساز (سمعکش را جابجا ميکند): من نماينده اين مردمم و وظيفه خودم ميدونم که براي احقاق حقوقشون با هر شرايطي در مجلس حاضر باشم.
خبرنگار: کمي در مورد CFT برامون توضيح ميدين؟
خانم سرنوشتساز: نميدونم چي هست اينکه ميگين ولي حتماً به نفع نمايندگان است.
خبرنگار: به نفع نمايندگان؟! چطور؟
خانم سرنوشتساز: يه قولهايي داده شده که قابل گفتن نيست. حالا اينا رو ول کن، صورتت رو چرا کاريش نميکني؟ پر جوشه!
خبرنگار: والا خيلي دکتر رفتم نتونستن کاري کنن.
خانم سرنوشتساز: اونا دکتر نيستن بابا! بيا من خودم يه دستور ماسک خوب برات دارم صورتت بشه آينه…
روز_خارجي_خيابان
خانم سرنوشتساز بي اعتنا به تجمع مردم جلوي ساختمان، واکر به دست بيرون ميآيد و به سمت ماشين همسرش که کنار ماشين حمل زباله پارک شده، ميرود.
ترس از دشمن باعث خفت #ديپلماسي ميشود. بعضي ها يا واقعا ميترسند يا اصولا خيانتكارند و دنبال منافع شخصي.
امريكا روش ترساندن دارد و #هاليوود اينكار را انجام ميدهد. ياد ترساندن مردم كوفه از لشگر شام در #مختارنامه افتادم.
اصلا غرب قهرمان ندارد. راكي و رمبو و جيسون، اين جانوران شخصيت هاي خيالي بودند كه امريكا دوست داشت بسازد تا قهرمان جماعت هالوي خاورميانه باشند.
كسيكه كمي اهل سينما باشد و فيلم 300 را ديده باشد ، به وضوح حسرت امريكا را از نداشتن شخصيتي مثل #حسين_بن_علي را ميبينيد.
لازم به ذكر است چند سال پيش مادر يكي ازين قهرمانان افشا كرد طرف تا نوجواني شب ادراري داشته و از تاريكي و ارتفاع ميترسيده. بعد همان جناب در فيلم هايش از صخره و هليكوپتر ميپرد و دهان جماعت شرقي باز و تا ته حلقومشان پيدا ميشود??
به بركت سينماي مزخرف جنگ كسي تا سالها عكس رمبو و راكي روي ديوار اتاق همه پسرهاي جوان بود. البته دوستاني براي داشتن قهرمان وطني سراغ اساطير و باستان ميرفتند و خودرا به كوري ميزدنند و چند سال پيش را رها كرده از آرش و سياوش و سر در مي آوردند.
قهرمان واقعي يعني در 28 سالگي قيد همسر و فرزند را بزني و طوري براي خاك و ناموس و #مذهبت كشته شوي كه جرات نكنند عكس جنازه ات را ببينند. قهرمان واقعي يعني فاتح خيبر و رمضان و بيت المقدس و فتح المبين شدن. الحق كه ريختن خون تو در جزيرهء مجنون به نام اين جزيره معني داد. انگار گذشتگان ميدانستند كه قرار است خون پاك تو در اين خاك بريزد و اين نام را بر آن نهادند.
پ.ن
شادي روح فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله محمد ابراهيم همت صلوات.
عصر يک روز تابستاني بود و در حاليکه برف آرامي شروع به باريدن کردهبود در گوشهاي از شهر تعدادي از هنرمندان دور هم جمع شده بودند تا جلسه محرمانه و فوري کانون هنرمندان با موضوع «کدام کشور براي اقامت بهتر است» را تشکيل بدهند.
جلسه با صحبتهاي شهناز آبشار به طور رسمي آغاز به کار کرد.
آبشار: موضوع جلسه به همه ابلاغ شده و همگي از آن خبر داريد و به طور خلاصه حب الخارج يجمعنا. حالا دلايلتون رو بگيد تا دوستاني هم که مخالفند، قانع بشن.
رضا اجداديان: خيلي واضحه! چون ما 40 ساله يک روز خوش نديديم حتي 3 تا سيمرغي هم که به من دادند الکي بود و فقط بيست و نه تا مرغ داشت.
کيومرث پورمحمد: در تاييد حرف دوست عزيزم بايد بگويم حتي خنده هم به ما حروم کرده بودند و با اينکه به خشايار دماوند گفته بودند يک مجموعه کمدي براي صداوسيما بسازه ولي اينها همه نمايششون بود و اصلا نميذاشتن ما اون فيلم رو ببينيم به همين خاطر هم من نتونستم ببينم.
مائده اعتماد آسيا: من رو هم 40 سال متوقف کردند و با اينکه رفتم خارج و هرکاري خواستم کردم ولي بازم اجازه دادند برگردم و حتي بهم سيمرغ دادند تا اونجا نتونم به پيشرفتم ادامه بدم. البته متاسفانه بعدش فهميدم کلاغ رو رنگ کردند و به جاي سيمرغ بهم دادند.
رامبد پير: مگه بيمارستانهاي اينجا عمل زايمان هم دارند؟
امين چغندر: اصلا ما چرا بايد دليل بياريم؟ زحمت کشيدم دوست دارم برم. اون رعيتي که چشمش فقط به يک کيسه سيب زميني بيشتر هست اگه زحمت ميکشيد؛ ميرفت. صبح تا شب تو معدن کار ميکنه سختي کار ما رو مگه ميفهمه؟
شهناز آبشار: خب فکر ميکنم همه دوستان به اندازه کافي قانع شدند و بهتره الان بريم سر مکانش.
محمدرضا ربعه: کانادا کشور خيلي خوبي هست چون سگهايي که داره خيلي مودبند و مثل سگهاي اينجا پاچه آدم رو نميگيرن.
مهرناز ايزددوست: چرا توهين ميکني آقا؟ سگهاي اينجا خيلي هم خوبند و حتي به نظر من نجس هم نيستند.
فرنوش فرضيه: آره واقعا من براي همين از رئيسجمهور خواستم که حکم به عدم نجاست سگ بده.
حانيه توکلي: نظرتون درباره گربه چيه بچهها؟ من که از وقتي گربهام مرده افسردگي گرفتم و آرزو ميکنم زودتر برم پيشش. ديشب هم خوابش رو ديدم که داشت تو يک مکان خيلي سرسبز آواز ميخوند.
دينا حميد: اين بحثهاي مسخره چيه ميکنيد؟ الان من اگر به آقاي چغندر يک ثانيه دست بدم چه اتفاقي ميفته که اينجا اينقدر روش حساسند؟ ولي اونور چي؟
سارا تازه: نه بابا اونها اينقدر عقب مونده نيستند تازه اگه شوهرخواهرت هم بغل کني چيزي نميگويند چه برسه به دست دادن.
آيناز طبيبي: اينها که چيزي نيست. حتي براي تامين نيازهاي جنسيشون هم نيازي به ازدواج ندارند.
حبيب فرخ نسب: دوستان کشورهاي آمريکايي اينقدر هم که ميگيد خوب نيستند. من خودم تو ده هزاردلاري که ماهيانه بايد براي خانوادهام بفرستم زاييدم و مجبورم از مردمي که حاضرم نباشند تا پسرم تو رفاه باشه، پول گدايي کنم بفرستم براش.
آرزو بينام: آره واقعا. تا سوئيس هست چرا کانادا؟!
رياست محترم، جناب آقاي دکتر
بفرموده، متن ديالوگ لازم و کافي براي قسمت سيزدهم سريال «گاندو»، تقديم مي شود. مستدعي است دستور فرماييد صدا و سيما، پس از اصلاح، اين پلان را در همه بخشهاي خبري، ابتدا و انتهاي همه سريالهاي درحال پخش و اول و وسط و آخر برنامههاي ترکيبي، گفتگومحور و مستند پخش کند. ضمناً زيرنويس ديالوگ مربوطه، در شبکه خبر مورد توقع ميباشد.
لازم به ذکر است، نام «محمد»(وحيد رهباني)، به «حسام» و نام سريال از «گاندو» به «جيرجيرک»، اصلاح شدند. اميد است با تدبير آن جناب، ديگر شاهد ساخت و پخش چنين برنامههاي شنيع و استقبال نشوندهاي با بودجه اهدايي به صداوسيما نباشيم و بهزودي آن سازمان به اين آشنا سپرده شود ولاغير.
[صحنه: داخلي / دفتر رييس تيم امنيتي (داريوش فرهنگ)]
حسام: آقا ميتونم يک سوال بپرسم؟
رييس: پناه ميبرم به خدا از بستن دهان سؤالکنندگان
حسام: ما تا کجا ميتونيم پيش بريم؟
رييس: دقيقِشو ميخواي؟
حسام: دقيقِ دقيق که نه! فقط ميخوام بدونم چقد جا داره؟
رييس: اينقد! هارهارهار…
حسام: فداي نمکتون بشم! منظورم اينه که خط قرمز ما کجاست؟
رييس: تو به خط قرمزها چيکار داري بچه جون؟
حسام: درسته! آخه ما داريم ميرسيم به آدمهاي بسيار نزديک به بقالي محل شما…
رييس: نزديک به چي؟!! حسام! سعي کن گرفتار تکرار نشي! آينده خودت رو دستخوش نابودي و هلاکت قرارنده!
حسام: خودش که نه بابا. نوه عمهي مادرزنِ پسر کوچيکش با اين دختري که توي پرونده جيرجيرک هست، تو يه کلاس درس مي خونن. اتفاقاً خودش سلام رسوند گفت سرشير تازه آورده با عسل بدون موم!
رييس: آهان! يه لحظه فکر کردم خداي نکرده داريد ميرسيد به دولت.
حسام: استغفرالله. دولت که قندِ ماست. ما دولت رو دوست داريم. دائم داريم بهش احترام ميذاريم.
رييس: خيالم راحت باشه؟
حسام: تخت! يکي از کارمندهاي يکي از شرکتهاي يکي از وزارتخونههاي يکي از دولتها از يکي از صفحات پرونده داشت رد ميشد، زود بهش هشدار داديم که رد نشه!
رييس: آفرين پسر. حواست باشه که وزارت بازرگاني هم بايد از وزارت صنعت جدا بشه.
حسام: و ما ميدونيم که FATF هرجوري که هست، بايد تصويب بشه.
من دوست دارم در آينده قاتل شوم. من فکر ميکردم قاتلها آدمهاي بدي هستند. اما ديشب تلويزيون يک قاتل را نشان داد که خيلي آدم خوبي بود. او با اينکه قاتل بود ميخنديد. تازه آقاي پليس هم با او دست داد و خنديد. براي آقاي قاتل چايي هم آورده بودند. من به پدرم گفتم اين آقاهه چقدر قاتل خوبي است که بهش ميخندند و چايي ميدهند، من هم ميخواهم در آينده قاتل شوم. پدرم محکم زد توي سرم و گفت تو غلط ميکني پدرسگ. من گريه کردم و خواستم بروم در اتاقم و در راه محکم ببندم که يادم افتاد اتاق ندارم.
.
.
خواهرم که داشت جلوي تلويزيون درس ميخواند گفت: بيا. هي به من ميگيد درس بخون کنکور قبول بشي، طرف شريف درس خونده بعد رفته MIT ، بعد استاد دانشگاه شده بعد وزير شده آخرش هم اين. پدرم قندان را برداشت پرت کرد طرف خواهرم. خواهرم جاخالي داد و فرار کرد. من ميخواهم انقدر خوب درس بخوانم که وقتي بزرگ شدم يک قاتل باسواد و استاد دانشگاه بشوم تا آقاي پليس بهم احترام بگذارد و بخندد و برايم چايي بياورد، چون در خانه ما من هر وقت ميگويم چايي ميخواهم مادر ميگويد لازم نکرده، بچه که شب چايي نميخوره، جات رو خيس ميکني. ولي آدم اگر مثل اين آقاهه باشد هرچقدر هم چايي بخورد جايش را خيس نميکند
بازجو: خب. سلام عليکم کن
روح الله زم: سلام عليکم و رحمه الله
بازجو: گاندو رو ديدي؟
زم: منظورت اينه که در طول بازجويي نبايد به قيافت نگاه کنم و نبايد بشناسمت؟
بازجو: آفرين! ولي من بهت اين اجازه رو ميدم که نگاهم کني
زم: اين معنيش اينه که ميخواييد اعدامم کنيد؟
بازجو: دقيقا
زم: هه! داري دروغ ميگي مث آمدنيوز
بازجو: چطور؟
زم: آخه تو گاندو هم بازجو به جيسون رضائيان اجازه داد قيافشو نگاه کنه ولي بعدش آزادش کردن
بازجو: دقيقا! منتها ميدوني فرق تو و جيسون رضائيان چيه؟
زم: من چاق ترم اون کچله؟
بازجو: نه اسکل. خداوکيلي ببين کيا شدن برانداز! آمريکا حاضر شد بابت جيسون رضاييان ميليون ميليون دلار پولهاي بلوکه شده ايران رو پس بده، اما ما يه ماهه تو رو گرفتيمت فرانسه حاضر نيست در ازاي تو حتي يه تپه تاپاله بفرسته بريزيم پاي درختاي اينجا کود بشه!
زم: ببين ببين! من به دردتون ميخورم منو اعدامم نکنيد
بازجو: اوممم… مثلا به چه دردي؟
زم: ببين من ميتونم… امممم… مصي علينژادو بکشونم ايران
بازجو: چطوري؟
زم: يه چادر سرم ميکنم ميرم تو کوچه پس کوچههاي تهران فيلم ميگيرم کشف حجاب ميکنم بعد ميگم سلام مصي همه ي ايران کشف حجاب کردن نظام برگشته ايران آزاد شده زود خودتو برسون بوس بوس
بازجو: نه اين جواب نميده
زم: جواب ميده بابا نصف فيلماي پيجش منم دارم کشف حجاب ميکنم
بازجو: ديگه داري حوصلمو سر ميبري
زم: آقا من ميخوام با وکيلم صحبت کنم
بازجو: ميخواي بهش بگي به رئيس سرويس اطلاعاتي فرانسه زنگ بزنه بگه کمکت کنه؟
زم: ياخدا! حاجي ناموسا ديگه ذهنمون رو بذاريد برا خودمون باشه، به بچههاتون بگيد تو اين يکي ديگه ورود نکنن! ذهن يه چيز شخصيه خداوکيلي اين يکيو ديگه هک نکنيد!
بازجو: ميخوايي اصلا گوشيتو بدم خودت به رئيس سرويس امنيتي فرانسه زنگ بزني؟
زم: انصافا اينکارو ميکني؟
بازجو: آره بيا اينم گوشيت
زم: آي دمت گرم جبران کنيم ايشالله برسم فرانسه برات پول تپل ميفرستم. خب چي سيوش کرده بودم… آهان… داره بوق ميخوره… چه جالب گوشي شما هم داره زنگ… ياخدا!
بازجو: تمام اين مدت با من خودتو هماهنگ ميکردي؛ يادم باشه از قاضيت بخاطر چندين سال همکاري صادقانهات تخفيف بگيرم
خيلي خب زياد حرف زدي! حالا چندتا اسم ميگم اولين چيزي که به ذهنت رسيد رو ميگي فهميدي؟!
زم: بله قربان
بازجو: مصي علينژاد
زم: عه! اونم کشونديد ايران؟
بازجو: اينجا فقط من سوال مي پرسم فهميدي؟
زم: چشم
بازجو: مصي علينژاد
زم: امممم اونم بياريد ايران
بازجو: علي مطهري
زم: امممم راستش…
بازجو: دِ يالا
زم: راستش روم نميشه
بازجو: اولين چيزي که به ذهنت رسيده رو بگو زودباش فکر نکن
زم: ببخشيدا ببخشيدا از خانوادههاي عزيزي که اينجا نشستن عذر ميخوام ولي قرص ضدبارداري
بازجو: رضا پهلوي
زم: قرص حالت تهوع
صادق زيباکلام
زم: قرص حالت تهوع
بازجو: ووريا غفوري
زم: قرص حالت تهوع
بازجو: الکساندر گراهامبل
زم: قرص حالت تهوع
بازجو: همه اين اسما تو رو ياد قرص حالت تهوع ميندازن؟
زم: نه آقا حالم بهم خورده قرص حالت تهوع داريد؟
بازجو: ميگم برات بيارن. بعدي حسن روحاني
زم: آقا سياسيش نکنيد
بازجو: سياسي چيه
زم: چرا ديگه الان ميخواييد من بگم قرص اعصاب و رانيتيدين و اين حرفا جرممو سنگينتر کنيد
بازجو: سوال آخر. باتوجه باينکه نماد جيسون رضائيان يه تمساح گنده بود به نام گاندو، تو دوس داري تو سريالت چي نمادت باشه
زم: از بچگي شير رو دوس داشتم ولي همکلاسياي دبستانم نامردا بهم ميگفتن مارمولک
بازجو: خيلي خب وقتمون تموم شد. دوست داشتيم بيشتر پيش هم باشيم. طبق رسم برنامه ما لطفا 10ثانيه به اين دوربين نگاه کنيد و لبخند بزنيد. مخاطبين ما به اين لبخند راي ميدن، در پايان هر هفته ما به لبخندي که بيشترين راي رو آورده يه هديه ميديم. ممنون که دعوت ما رو به خندوانه پذيرفتي! خداحافظ!
درباره این سایت